و اینترنت را خدا آزاد کرد !
دیشب بسی باران بارید و کلی خوش به حالمان شد
به شرح زیر
»------------------------- 0 -------------------------«
( کمیت خوش به حال شدنمان بود )
۷
.
.
.
.
.
0
.
.
.
.
.
۸
( کیفیت خوش به حال شدنمان بود )
چشامو باز میکنم
اه هوا تاریکه
پس چرا این ساعته ( منظورم ساعت گوشیمه ) زنگ میزنه
ای بابا باز دیر شد
تندی پا میشم
چاییو آماده میکنم ( برا اونایی که مثه آدمیزاد پا میشن )
شاید صبحونه ای
شایدم نه
ماشینو روشن میکنم
میرم دنبال دوستم
بعد اون از موقعی که سوار ماشین میشه به زمین و زمان فحش میده
و تو هم گه گاهی همراهیش میکنی ( این لحظه رو با دنیا عوض نمیکنم )
و
.
.
.
( تو این سه نقطه بالایی قراره کلی اتفاق بیفته ! )
بعد میای خونه
ناهار میخوری میری تو تخت خوابت سرتو میذاری رو بالشت و بعد از یه تماس فیزیکی اندک با بالشت باز بلند میشی میری سر کار
تا خورشید خانم تشریف مبارکشونو ببرن
و بعدش میشینم برنامه ریزی میکنم که 11 بخوابم یا 12
.......................................................................................
پی نوشت :
.......................................................................................
بهترین اتفاق هفته :
یه عروسی
چند نفر رو که دوست داشتم از نزدیک ببینم دیدم
.......................................................................................
چرا بعضیا نمی تونن شادیه دیگرانو ببینن ؟!
شبی که می تونست یکی از بهترین شبای عمر آدم باشه رو با یه خاطره تلخ به پایان میرسونن !
اشکالی داره آدم تو دو روز متفاوت برا خودش تولد بگیره ؟!
اصلا میدونی چیه ؟
دوست دارم
دست اونیم که تاریخ تولدم رو تو شناسنامه ۲۸ شهریور نوشته درد نکنه
الهی به حرمت این شب ( شبی که من متولد شدم ! ) به هر چی تو دلشه برسه
از اینا که بگذریم من اینجا رسماْ اعلام میکنم که این داداش گل شما دقیقا ۹ آذر متولد شده و همین و بس !
خلاصه اینکه تولدم مبارک
.......................................................................................
پی نوشت :