بالاخره تصمیم گرفتم برم باشگاه
حس کردم اگه اینجوری ادامه بدم یه چند مدت دیگه هیچکدوم از لباسام اندازم نشه ( البته زیادی دارم شلوغش میکنم ولی لازمه ، باید یکم خودمو بترسونم )
قبل دانشگاه همه تلاشم در راستای زیاد کردن وزنم بود و حالا کارم به جایی رسیده که به فکر رژیم افتادم
همش تقصیر خودمه
زیادی به خودم سخت گرفتم
اون استرس ها
بی خوابی های شبانه و بحث های فلسفی با دوستان
و خیلی دلیلای دیگه ... ( این اجازه رو دارین که هیچکدوم از این دلیلا رو باور نکنین )
خلاصه اینکه می خوام سعی خودمو بکنم تا به وزن دلخواه برسم
جوری که وقتی دارم تو خیابون راه میرم مردمی که منو میبینن به همدیگه بگن :
اوووه مانکنه رو نیگا
.......................................................................................
پی نوشت :
خوب گاهی وقتا آدم لازمه بعد امتحان یکم غرغر کنه
من به موارد زیر اعتراض دارم :
من موارد زیر رو جزء بدشانسی های خودم می دونم :
اینا رو هم نمی دونم جزء کدوم دسته بزارم :
آنچه که بعد از این جلسه به دانسته های من اضافه شد :
.......................................................................................
پی نوشت :
جمعه امتحان دارم
می خوام شروع کنم به خوندن
همیشه به خوش شانس بودنم ایمان داشتم
خدایا چی میشه یکی از اون خرخونا جلو من بشینه
حالا جلو نه بغل دسم که میشه ...
خدا جون خودت که می دونی چند بار تصمیم گرفتم از فردا شروع کنم به خوندن
اصلاً همش تقصیر این تقویمه رومیزیمه که هر چی ورقش زدم این روز موعود رو ندیدم
حالا این یه دفعه رو خودت یه کاریش کن
منم قول میدم پسر سر به راهی بشم
.......................................................................................
پی نوشت : به مقدار زیادی نیازمند کنار زیارت می باشم ، سراغ دارین ؟